در جستجوی وصال

  • خانه 

خدا

09 بهمن 1403 توسط یا مهدی

و کسی‌که آسمان‌ها را بدون ستون برافراشت، قادر است تمام بارهایی را که بر قلب شما سنگینی می‌کند از دوشتان بردارد….🫀

 نظر دهید »

راهیان عشق

09 بهمن 1403 توسط یا مهدی

#وقتی از راهیان نور جا موندی ولی هر کاری می‌کنی دلت آروم نمی‌گیره..‌.

گاهی تحمل نداشتن چیزی‌که قبلا داشتی، خیلی سختر از چیزیه که هیچ وقت نداشتی!

راهیان رفته ها می‌دونن چی می‌گم…😞

اللهم الرزقنا زیارت الشهدا

 نظر دهید »

خاطره اولین سفر راهیان نور من

05 بهمن 1403 توسط یا مهدی

الان چند دقیقه‌ای می‌شه که راه افتادیم و داریم از سرزمین نور بر می‌گردیم ولی من قلبمو اونجا جاگذاشتم…


نتونستم با خودم‌ بیارمش چون دیگه مال من نبود🥺
داده بودمش به شهدا، به شهدای غواص اروند، شهدای فکه، هویزه، شلمچه، فتح المبین و…


موقع برگشت پاهامو با خودم‌ همراه کردم ولی روح و فکر و قلبمو نه. راستش نه میخواستم برشون گردونم، نه برمی‌گشتن…!
روزی که راه افتادیم فکر نمی‌کردم موقع برگشت انقدر دلتنگ و بی‌تاب باشم حالا دیگه بدجوری نمک گیر شدم.


دلم چقدر زود تنگ شد…

دلتنگی خیلی سخته دردیه که چاره نداره ولی در عین بد بودن یه حس شیرینه.


اونجا شهدا رو قسم دادم‌ به خدا، به خون دوستای شهیدشون که هر سال منو بطلبن که زائر و خادمشون‌ باشم،

به لیاقتم نگاه نکنن، به دلم نگاه کنن که براشون پر میکشه ازشون خواستم دستمو بگیرن،

منو از منجلاب گناه بیرون بکشن،

روز قیامت شفاعتم کنن،

باخودشون محشور شم.🤲


خیلی دلم گرفته تا حالا راهیان نور نرفته بودم تعریفشو شنیده بودم که چقدر خوبه و حس معنوی داره و چه و چه و چه

ولی اصلا فکرشم نمی‌کردم انقدر زود وابسته‌اش شم.


حس نابی که اینجا تجربه کردم بجز حرم امام رضا(ع) و حضرت معصومه(س) جای دیگه‌ای تجربه نکرده بودم.

حسی که وقتی میری اونجا حس می‌کنی یکی داره به همه دردها و غصه‌هات، مشکلاتت، خواسته‌هات، گوش میده تا بهت کمک کنه

یه حسی که تو رو از زمین به آسمون وصل میکنه،

یه حسی مثل پرواز…


الان که دارم این خاطره رو می‌نویسم همچنان توی راه برگشتیم و اشک چشمم خشک نمی‌شه، اصلا باورم نمی‌شه امروز چهارمین روزه، انگار روز اوله…روزهای خوب چقدر زود تموم می‌شن.

آخ دلتنگی… خوش به حال خادمای شهدا🥺 خیلی دلم‌ می‌خواست جای اونا بودم.


دلم خیلی زود تنگ شد

برای اون تپه ای که روش نشسته بودم و با شهدا حرف می‌زدم؛ از اون حرفایی که هیشکی خریدارش نیست ولی می‌دونستم شهدا خریدارشن،
برای آب اروند که شهدا متبرکش کرده بودن،

برای رمل های فکه که شهدا روشون با بدن زخمی و ادوات سنگین و حمل مجروح ها راه رفته بودن.😭😞


چقدر یه انسان می‌تونه بزرگ باشه که همه چیشو جا بذاره بره اخه چقدر…
غبطه می‌خورم‌ به حالشون که از دنیا دست کشیده بودن و دل کنده بودن؛ منم با خدا و شهدا و خودم‌ اینجا عهد بستم که اگه گناه هامو تکرار کردم دیگه به خودم این اجازه رو ندم که بیام راهیان بهشون گفتم که می‌خوام توبه کنم ولی خیلی سخته…یعنی بدون کمک اونا غیر ممکنه.
۱۴۰۰/۱۲/۲۴

 

 نظر دهید »
دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

در جستجوی وصال

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • خدا
  • راهیان نور
  • شعر مذهبی
  • شعر مذهبی
  • شهادت

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس